محل تبلیغات شما



 

خان سوم: جنگ با اژدها

رستم غافل از اینکه آن بیشه محل زندگی اژدهایی است به خواب عمیقی فرو رفت. اژدها نیمه شب به بیشه بازگشت و با دیدن رستم و رخش عصبانی شد. رخش اژدها را دید و قبل از حمله ی اژدها با سر و صدا رستم را از خواب بیدار کرد. اما قبل از بیدار شدن رستم، اژدها خود را مخفی کرد و رستم از دست رخش عصبانی شد که چرا او را بی دلیل از خواب بیدار کرد. این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد. بار آخر که که اژدها خودش را نشان داد، رخش رستم را به موقع بیدار کرد و رستم اژدها را دید. رخش و رستم اژدها را به کمک هم از پا درآوردند و بعد باهم به راه افتادند و به سمت مازندران رفتند.

(سروناز معافی)


          


خوان دوم: گذر از بیابان

دومین خطری که رستم بر سر راه داشت بیابانی خشک و سوزان بود که رستم با هوشیاری توانست از آن عبور کند. پس از گذشتن از خان اول بعد ار طلوع خورشید رستم بلند شد رخش را زین کرد و به راه افتاد.وقتی در راه بود در بیابانی بی آب و سوزان گرفتار شد. گزمای راه انقدر زیاد بود که اگر مرغ از آنجا می گذشت کباب می شد. زبان رستم از شدت تشنگی زخم شده بود و رخش هم دیگر توانی نداشت. رستم خسته شده بود و همچنان می رفت و با خدا راز و نیاز میکرد اما امیدی نداشت و هر لحظه توانش کمتر می شد.


    هفت خوان رستم: بخش اول

زمانی که کیکاووس پادشاه ایران بود، شبی از شب ها اهریمنی در لباس یک زن خوش چهره و زیبا نزد نزد پادشاه ایران آمد و با دلبری از زیبایی های مازندران برای او تعریف کرد .

مازندران در آن زمان سرزمینی خطرناک بود و غولان و اهریمنان بسیاری در آن زندگی میکردندو هرگز کسی پا به درون آن سرزمین نگذاشته بود. این تعریف های اهریمن باعث شد کیکاووس قصد سفر و به چنگ آوردن مازندران کند.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها